ديوانگان محفل مولا كجاييد؟
كز قلب مجنونم گلستانى سراييد
شش گوشه گشته محفل عشاق بيدل
از دورى دلبر جنونى گشته حاصل!
من يار خود را ديده أم در كربلايش
اما كنون ميمرم از دوري برايش
او يك شبي ما را به بزم خود صدا كرد
قلب و روان و روح ما را با صفا كرد
حالا در اين دنيا كوجك مانده ام تك
اين دل براي كربلايش ميزند لك
كارم جنون و اشك و آه است و فغان است
دلتنكى أم از اين زمين تا بى كران است
دستم بكير ارباب بي سر خسته ام من
يك عمر شد بار سفر را بسته أم من
مردن كنار مرقدت شد آرزويم
من دربه در دركوجه ها درجست وجويم
دنبال راه كربلا كشتم وليكن
مردن ميان هيأتت بهتر ز ماند