یـــه روز مــیــاد جـمـعــه ای کـــه غــروبــش دلـنـشـیـنـه. . .
اللهم عجل فرج مولانا صاحب الزمان . . .
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیـامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح و ظهر، نه غروب شد نیامدی
......................
جمعه ای هم آمد اما او نبود
جمعه ای دیگر صبوری میکنم
ترسم از این است نبینم روی او
انتظارم را مروری میکنم
من به امیدی که بینم روی او
صبح جمعه عشق معنا می کنم
در غروب پر غمش در این دلم
ناله ی (امن یجیبا) میکنم
................................
دنیا به دور شـــــهر تو دیـــــوار بسته است
هر جمعـــــه راه سمت تو انگار بسته است
کی عید میرسد که تکانی دهم به خــویش
هر گوشـــــــه از اتاق دلــــم تار بسته است
شب ها به دور شمع کسی چرخ می خورد
پروانه ای که دل به دل یـــار بسته اســــــــت
از تو همیشه حرف زدن کار مشـــکلی ست
در می زنیم وخانه ی گفتار بستـــــــه است
باید به دست شعر نمی دادم عشــــــــق را
حتی زبان ساده ی اشــعار بستــــــــه است
وقتی غروب جمعه رســد بی تو آفتــــــــــــاب
انگار بر گلوی خــودش دار بستـــــــــــه است
می ترســــــم آخـــــــرش تو نیایی و پر کننــد
در شهر : عاشقی زجهان بـــار بستـــه است
صلوات